گرَزینای 20 ساله و خواهرش، هنگام اشغال لهستان توسط نازیها به اردوگاه رَونزبروک فرستاده شدند و 11 ماه بعد زیر جوخهی سربازان کشته شدند.
I WOULD WANDER
Now, I would wander endlessly,
In small towns, on unknown roads,
I would drag myself aimlessly,
Starting in the town of Hrubieszow.
From shops full of secrets,
To colorful, wonderful fairs,
I watch life in miniatures,
And the strangest collections in the antiquarian's shop.
The sad inns, full of strangers,
Odd looking faces from a century and a half ago,
Whenever I want, I may leave it,
Not looking back at anything,
Not waiting for anything,
And somewhere, in an empty restaurant, one winter evening
I want to meet you for a glass of wine.
We will be happy, sitting at the wooden table,
And talk to each other, at the late winter hour,
Then, we will go out into the winter storm
To walk against the wind,
As we always do, as we did before,
Then we part - happily, just with a smile,
Till the next rendezvous - after quite a while.
Grażyna Chrostowska
In prison, Lublin, 1941
پرسه میزدم
گرَزینا کروستوفسکا
اینک، بیوقفه پرسه میزدم
در شهرهای کوچک، جادههای ناآشنا،
خود را بیهدف این طرف و آن طرف میکشیدم،
آغاز از شهر روبیسُف.
از مغازههای مرموز
تا بازارهای رنگارنگ ِ شگفتانگیز،
زندگی را در مینیاتورها نظاره میکنم،
در عجیبترین مجموعههای عتیقهفروش.
کاروانسراهای مغموم، پر از آدمهای غریب،
چهرههای عجیب از یک قرن و نیم پیش،
هر وقت بخواهم، اینجا را ترک خواهم کرد،
و پشت سرم را هم نگاه نخواهم کرد،
منتظر هیچ چیز نخواهم بود؛
و جایی، در یک رستوران خالی، در یک بعد از ظهر زمستانی،
میخواهم تو را برای نوشیدن یک گیلاس مشروب ملاقات کنم،
ما خوشحال خواهیم بود، در حالی که پشت میز چوبی نشستهایم،
و با یکدیگر حرف میزنیم، در آن دیروقت زمستانی.
سپس، بیرون خواهیم رفت در آن طوفان زمستانی
تا خلاف سوی باد راه برویم،
همانطور که همیشه میرویم، همانطور که در گذشته میرفتیم،
پس از آن جدا خواهیم شد – شادان، تنها با یک لبخند،
تا قرار ِ بعدی – پس از مدتی کوتاه.
زندان، لوبلین
سال 1941